عظمت پوشالين


عظمت پوشالين
سيد احمد هاشمی
چندي پيش يکي از دوستان بسيار عزيز آدرس يک سايت اينترنتي را بنام «حق و صبر» برايم ارسال نمودند که اگر نگويم بيشتر باورهاي پيشين مرا نسبت به تاريخ ايران باستان زيرورو کرد ، ولي حداقل يک علامت سؤا ل گنده را نسبت به اين تاريخ در ذهنم ايجاد نمود .
اين سايت متعلق به يکي از مؤرخان محقق در تاريخ ايران  بنام آقاي ناصر پور پيرار است که تحقيقات ارزشمندي را در تاريخ ايران زمين انجام داده اند و ثمره اين تحقيقات وپژوهشها را در کتابي بنام «تأملي در بنيان تاريخ ايران» به چاپ رسانده اند. بنده گرچه به خاطر دوري از وطن توفيق مطالعه مستقيم کتاب ايشان را پيدا نکرده ام ولي حس کنجکاويم مرا تحريک نمود تا قسمت اعظم اين مباحث را در سايتشان مطالعه نمايم و يک ذهنيت کلي از تحقيقات ايشان بدست آورم.

پورپيرار چه مي گويد؟
يكي از نکات جالبي که ايشان در مباحث خود بدان اشاره مي کنند اين است که در صد سال اخير بخصوص از زمان رضاشاه به اين سو ، که به تقليد از آتاتورک همتاي ترک خود، پرچم ناسيوناليستي و ملي گرايي ايراني را علم کرد، عده اي تحت عناوين باستان شناس يا مورخ از طرف دانشگاه شيکاگو و دانشگاههاي وابسته به جريانهاي يهودي يا صهيونيستي(کنيسه و کليسا) به کشورهاي اسلامي بويژه ايران زمين اعزام شدند، مأموريت اين باستان شناسان کندوکاو و پژوهش در آثار و بقاياي باستاني ملتهاي اسلامي بويژه در خاور ميانه بود، تا بر اساس يافته هاي باستاني به تاريخ اين ملتها دست پيدا کنند، و از اين طريق بتوانند ملتهاي اسلامي را با تاريخ ناشناخته‌ي خود (بويژه تاريخ پيش از اسلام) آشنا سازند.
وجود اين باستان شناسان در آن زمان و غياب باستان شناسان خودي و متعهد، باعث شد که يافته‌هاي اين باستان شناسان به عنوان تنها سند و مرجع معتبر تاريخ باستاني کشورهاي اسلامي (از جمله ايران) ثبت شود، و در تمام کتب تاريخي درسي و غيردرسي به عنوان حقايق غير قابل انکار، نشر و پخش وتدريس شوند.
 اين موضوع  مرا بياد ابياتي از زنده ياد اقبال لاهوري آن شاعرمسلمان فرزانه ي پارسي گوي غرب شناس و اسلام شناس انداخت که فرمود:
خدا آن ملتـي را سـروري داد                   که تقديرش بدست خويش بنوشت
 به آن مـلت سـر وکاري ندارد                    کـه دهقانش براي ديگران کشت   

بزرگنمايي تاريخ پيش از اسلام
آنچه در يافته هاي اين باستان شناسان جاي تأمل دارد اين است که درهمه کشورهاي اسلامي از جمله ايران، آنان تمام تلاش خود را معطوف به بزرگنمايي تاريخ قبل از اسلام و تأکيد شديد بر آداب و سنتهاي باستاني وکوچکنمايي و کمرنگ نشان دادن تاريخ بعد از اسلام نموده و خواسته اند هويت اين ملت را تنها با شکوه و عظمت خيالي پيش از اسلام پيوند بزنند،اگر هم به تاريخ پس از اسلام پرداخته اند تنها بر روي قسمتهايي از تاريخ اين سرزمين انگشت گذاشته اند که بوي عرب ستيزي يا اسلام ستيزي از آن به مشام مي رسد، مانند قيام ابومسلم در اواخر عهد اموي و بابک خرمدين و مازيار در زمان عباسيان (که خوشبختانه قيام اين افراد به گواهي تاريخ بخاطر نارضايتي از حکومت وقت بوده است و نه نارضايتي از اسلام) حتي به اين هم بسنده نکردند بلکه ورود اسلام به ايران را پديده اي خانمانسوز و تمدن برانداز قلمداد نمودند، و کار را به آنجا رساندند، که مثلا در عهد پهلوي، محمد رضاشاه بدنبال تشکيل نسخه اي مطابق اصل از حکومت هخامنشيان بود.
سرپوش گذاري بر قتل عامي بنام «پوريم»
آنچه آقاي پورپيرار در کتاب و سايت خود از آن داد سخن مي راند، و بخاطر آن مورد خشم و غضب ناسيوناليستها قرار گرفته است اين است که ايشان پس از تحقيقات طولاني در تاريخ ايران زمين بدين نتيجه رسيده اند که در ايرانِ زمان ظهور اسلام اصلا تمدني وجود نداشته که مسلمانان آنرا از بين برده باشند ، و اين همه جار و جنجال و اشک تمساحي که بر تمدن از دست رفته ايران ريخته مي شود در واقع بخاطر سرپوش گذاشتن بر يک واقعه دلخراش و ناجوانمردانه بنام «پوریم» است که در زمان خشايارشاه وبا توطئه يهوديان دربار او انجام  شد و طي آن بگفته تورات هفتاد و هفت هزار ايراني بي گناه قتل عام شدند و فلات ايران بمدت 1200 سال (از آن زمان تا ظهور اسلام) خالي از سکنه گرديد.
بله اين باستان شناسان بي غرض و بي مرض!!! براي سرپوش گذاشتن بر اين رخداد دلخراش و تبرئه ساحت يهود از خون 77 هزار ايراني بي گناه، متوسل به دروغپردازي و جعل تاريخي شدند، و ادعا نمودند که مسلمانان تمدن با شکوه ايرانيان را بر باد داده وکتابخانه خيالي جندي شاپور را به آتش کشيده اند!!!
البته اين آقايان باستان پرست حق هم دارند از آقاي پورپيرار عصباني باشند چرا که او خواب خوش و خرگوشي چندين و چند ساله‌ي آنها را بر هم زده و قصري عظيم ولي پوشالين که در خيال خود از عظمت دروغين ايران باستان درست کرده بودند، از پاي بست ويران کرده است، عجيب اين است که اين آقايان وطن دوست و ايران پرست از زير سؤال رفتن  تاريخ بيگانه ساز ايران باستان، توسط يک مؤرخ ومحقق ايراني و خودي، آشفته و خشمگين شده‌اند، تو گويي اعتبار يافته هاي بيگانگان براي آنها همچون اعتبار هولوکوست براي يهوديان است که کسي حق اعتراض به آن را ندارد.

باستان شناس يا ايادي يهود واستعمار؟
شايد بپرسيد: انگيزه اين باستان شناسان بي غرض و بي مرض!!! از اين همه کاوش و تحقيق در کشورهاي اسلامي و بويژه کشور ما چه بوده است؟ و چرا آنها اين همه رنج و زحمت حفاري و خاک برداريهاي وسيع را برخود هموار کرده و اين همه خطرات را به جان خريدند؟
شايد بگوييد که حس کنجکاوي و علاقه به کشف مجهولات تاريخ باستان اين ملتها، انگيزه اصلي اين آقايان يا خانمها بوده، و لذا آنها جانب بيطرفي را رعايت کرده و يافته هاي خود را بخاطر خدا و عيسي مسيح  وشايد هم به خاطر چشم و ابروي ما، بر طبقي از اخلاص گذاشته و دو دستي به ما تقديم کرده اند تا ما ملتهاي عقب مانده خاورميانه را از تاريخ باستانمان آگاه سازند!!!
البته شايد يکي از انگيزه هاي آنان از اين کندوکاوها حس کنجکاوي بوده باشد، اما قطعاً انگيزه‌ي اصلي  آنان نبوده است، وانگهي با توجه به نگاه توسعه طلبانه و مادي گرايانه غرب به جهان اسلام، تصور بي طرفي و بي غرضي تنها يک خوشبيني بي مزه است که با هيچيک از معيارهاي حاکم بر غرب امروز جور در نمي آيد، پس انگيزه خيلي فراتر از حس کنجکاوي و يا بي طرفي علمي بوده است.   
واقعيت اين است که بعد از سرنگوني خلافت عثماني در استانبول در3/3/1924که حد اقل از ديد غربيان به مدت625  سال نماد محوريت جهان اسلام بود، و بارها تلاش آنها براي سرنگوني آن بي ثمر مانده بود، و پس از تقسيم عالم اسلامي به کشورهاي ريز و درشت و جدا کردن آنها با مرزهاي ظالمانه جغرافيايي، به اين فکر افتادند که ديگر نگذارند اين تجربه دوباره تکرار شود، و بهر ترتيب که شده بايد در آينده از ايجاد يک حکومت محوري و مرکزي براي مسلمانان جلو گيري کنند، لذا بهترين راه حل را در اين ديدند که با دامن زدن به گرايشهاي قومي، قبيله اي و ملي و تقويت اين گرايشها در ميان ملتهاي اسلامي، هر ملت و قومي را با تعصبات قومي خاص خود سرگرم نمايند، تا عزت و عظمت خود را درقوم و قبيله خود جستجو کنند، براي مثال به ايراني جماعت گفتند: شما از سلاله کورش کبير و داريوش هستيد، تخت جمشيد و نقش رستم و... ياد آور مجد و عظمت شماست، شما را چه به اسلام؟ به کرد جماعت گفتند: شما از سلاله کاوه آهنگر و فريدوني هستيد، که مظهر ظلم ستيزي بودند، شما را چه به اسلام؟ به ترک جماعت گفتند؟ شما از تبار گرگ سفيد هستيد، شما را چه به اسلام؟ به مصري گفتند: شما از تبار فراعنه اهرام ساز و قدرتمند بوده ايد، شما را چه به اسلام؟ حتي عربها را هم نگذاشتند به اسلام افتخار کنند و مجد و عظمت آنها را به قهرمانان جنگهاي حماسي و  شعراي جاهلي پيش از اسلام و قوميت عربي پيوند زدند و قس علي هذا، هر ملتي را به بهانه اي دلخوش کردند، تا از اين کانال بتوانند با يک تير چند نشان را بزنند:
1- با تقويت تعصبات ملي و قومي، مسلمانان را هم قلباً و هم قالباً از هم جدا کنند واز اتحاد مجدد مسلمانان تحت لواي اسلام جلو گيري نمايد.
2- از تأسيس يک دولت مرکزي براي مسلمانان جلوگيري نمايند.
3-زمينه را براي تشکيل دولت اسرائيل فراهم آورند، تا اين دولت در صورت تولد بتواند با خيال راحت به حيات خود ادامه دهد و خطري او را تهديد نکند (ونهايتاً اين دولت در سال 1948 پديد آمد وامروز 58 سال از تولد اين غده ي سرطاني بدخيم مي گذرد و روز به روز هم به قلدري و توسعه طلبي اش اضافه مي شود اما جهان اسلام که مانند جل ملانصرالدين پاره پاره و کشور کشور شده، وهر کدام سرمست تعصبات قومي و منافع ملي خود هستند، تا امروز نه تنها حتي تلنگري به اسرائيل نزده اند، بلکه اردنگي هم خورده اند).
4- در صورت لزوم بتوانند مسلمانان را به جان هم بيندازند (بياد دارم که در زمان جنگ ايران و عراق، صدام براي تحريک احساسات ملي و قومي مسلمانان عراق و کشورهاي عربي، از جنگ بين عرب و مجوس – زرتشت - دامن مي زد).
مهمترين ابزاري که اين دستگاههاي يهودي و صهيونيستي براي رسيدن به اين هدف از آن بهره‌ي بهينه جستند، علم باستان شناسي و تاريخ نگاري در لفافه اي از علم بود، اين افراد بظاهر باستان شناس که در حقيقت مزدوراني براي دستگاههاي کليسا و کنيسه بيش نبودند، رسالتي را براي اربابان خود به انجام رساندند، که تا همين لحظه دود آن به چشم همه مسلمانان مي رود، و آن ساختن تاريخي مملو از اکاذيب و اراجيف براي ملتهاي مسلمان  بود که در جهت خدمت به اهداف استعماري اين دستگاهها و سازمانها کارگرداني شده بود.
البته بي طرفي و علمي بودن اين تحقيقات هم خود داستان ديگري دارد، مدتها پيش کتاب«نيرنگ تکامل»(The Evolution Deceit) تأليف آقاي هارون یحیی پژوهشگر مسلمان اهل ترکيه را مي خواندم که در آن نظريه تکامل داروين را به چالش کشيده بود، ايشان در صفحه 53 تحت عنوان(Evolution forgeries) يعني تقلبهاي تکامل، ياد آور شده بود که در سال 1912يکي از دانشمندان فسيل شناس بنام چارلز داوسون در انگلستان براي به کرسي نشاندن نظريه ترشيده داروين و پر کردن حلقه گمشده بين ميمون و انسان متوسل به مونتاژ بين جمجمه ميمون و انسان شده بود، و آنرا (Piltdown Man) يعني مرد پيلتداون (اسم جايي که جمجمه پيدا شده) ناميده بود، اين تقلب قريب به چهل سال محافل علمي را به خود سرگرم کرد وحدود 500 پايان نامه علمي در باره آن نوشته شد، تا اينکه سرانجام در سال 1953 اين جمجمه توسط «کِنِت اوکلي» با ماده فلورين آزمايش شد و تقلبي بودن  آن بر همگان ثابت گشت، و تا هنوز اين معما لا ينحل مانده است.          
اين مشت نمونه خروار را از آن جهت نقل نمودم تا روشن شود که اين آقايان گر چه شايد افراد با تجربه و متخصصي در کار خود بوده اند، اما صرف تجربه و تخصص براي اثبات يا نفي چيزي کافي نيست، بلکه قبل از همه اينها امانت علمي لازم است، که متأسفانه اين آقايان گرچه دو دستي سنگ آنرا به سينه زده اند، اما تجربه خلاف آنرا ثابت نموده است (بخصوص وقتي که موضوع با اسلام و مسلمانان مرتبط است).
تجربه نشان داده که اين آقايان براي پيشبرد ايده ها و منافع استعماري خود از هيچ دروغي فروگذار نکرده اند، چرا که آنان تنها خدايي را که عبادت مي کنند خداي منافع (Interests) است، و هيچ تعهدي هم در قبال خدا يا عيسي مسيح ندارند تا به ما راست بگويند (تازه اگر به خدا و عيسي مسيح اعتقاد داشته باشند)، حال اين آقايان براي اينکه اين دروغها و اراجيف را به خورد به اصطلاح روشنفکران خودباخته ي ما بدهند آنرا در لفافه اي از علميت و بيطرفي مي پيچانند و به آنها قالب مي کنند، آنها هم اين اکاذيب را به خورد عامه مي دهند تا اينکه به صورت يک اصل مسلم علمي غير قابل انکار در مي آيد.    
تاريخ باستان کشورهاي اسلامي و ايران خودمان از همين دست است، اگر شما بدانيد که خاورشناسان در يکي دو قرن اخير در تدوين تاريخ اسلام و علوم اسلامي که مسلمانان در تدوين آن پيشتاز بوده، و خودشان آنرا جمع آوري کرده و به آن واقفند، چقدر در زير لواي بي طرفي و بحث علمي، دروغ سر هم کرده اند، آنوقت تعجب نمي کنيد که اين افراد در تاريخ باستان کشورهاي اسلامي که غالبا خود آنها يکه تاز ميدان بوده و آن را تدوين کرده‌اند، چه دروغهايي که نگفته اند؟!  
بله! همه سنگ بي طرفي و علم را به سينه مي زنند اما اين دو سلاح تنها و تنها براي خامتر کردن افراد خام و به کرسي نشاندن دروغهاي گنده است ، از بي بي سي و سي ان ان گرفته تا باستان شناسان باصطلاح بي طرف تاريخ باستان ايران!!....

اشک حسرت بر تمدن ايران يا ورود اسلام؟!
يکي از پارادوکسها و تناقضاتي که همواره در آثار ملي گراها به چشم مي خورد اين است که  وقتي  سخن از ورود اسلام به ايران به ميان مي آيد، مرتباً بر تمدن از دست رفته کذايي ايران آه و ناله مي کنند و براي آن اشک حسرت مي ريزند، در حالي که اگر نيک بنگريم متوجه خواهيم شد که اين آه و ناله  تنها يک سياه بازيست، و آنچه حقيقتا دل اين افراد را به درد آورده نه فروپاشي تمدن ايران باستان، بلکه ورود اسلام به اين سر زمين است.
شايد از اين حرف تعجب کنيد ولي من براي اين حرف دو شاهد مي آورم:
اول: قبل از اسلام: مي دانيم که سالها قبل از ورود اسلام به ايران، اسکندر مقدوني به ايران حمله کرد و تخت جمشيد را به آتش کشيد و بسياري از آثار ارزشمند و گرانبهاي ايرانيان را به يونان برد و ايران براي سالها تحت اشغال يونانيان باقي ماند.
دوم: بعد از اسلام: در اوايل قرن ششم هجري مغولها به سرکردگي چنگيز خان به ايران و همه ممالک اسلامي حمله کردند و شهرهاي بسياري را با ساکنان و کتابهاي آن نيست و نابود کردند و بعدها نواده هاي او چون هولاگو و تيمور لنگ خط و مشي او را دنبال نمودند و دمار از روزگار ايرانيان و مسلمانان در آوردند، وسالها بر ايران حکومت نمودند.
آنچه در اينجا براي هر ايراني وطن دوست قابل تأمل است اين است که ناسيوناليست هاي دو آتشه نه تنها از حمله اسکندر و مغولها که حمله اي خانمانسوز و تمدن بر انداز بوده اظهار افسوس و حسرت نمي کنند بلکه تا بحال نشنيده ايم که نام اين بزرگان!!!!!! را به زشتي ببرند، و حتي ديده ايم که نام فرزندان خود را اسکندر و چنگيز و تيمور هم مي گذارند!!!
 اگر غيرت ملي اين افراد باعث مي شود که براي تمدن ايران دلسوزي کنند، پس چرا بر آتش سوزي تخت جمشيد توسط اسکندر اينقدر حساسيت ندارند؟ چرا بر قتل عام صدها هزار ايراني و نابودي دهها کتابخانه توسط مغولها اينقدر اشک نمي ريزند؟ چرا نام فرزندان خود را اسکندر و چنگيز و تيمور و.. مي گذارند؟  کجاست غيرت ملي ايراني؟  پس معلوم مي‌شود موضوع چيز ديگري است و آن دل پُري است که اين افراد از اسلام دارند و بس.
وانگهي به هيچ وجه حمله اسکندر و مغولها با فتح ايران توسط مسلمانها قابل مقايسه نيست، حمله اسکندر و مغولها تنها يک حمله وحشيانه و خانمانسوز و تمدن برانداز بوده، در حالي که ورود اسلام به ايران حتي به شهادت بسياري از مورخان غربي مانند ويل دورانت، يک پديده‌ي تمدن ساز و دانشمند ساز بوده است، که باعث شد ايرانيان پس از اسلام در تمام زمينه هاي علمي گوي سبقت را از ديگران بربايند.

رد پاي دانشمندان ايراني پيش از اسلام!
يکي از سؤالاتي که هميشه ذهن مرا در باره ي تاريخ پيش از اسلام به خود مشغول کرده بود اين بود که اگر ما ايرانيان قبل از اسلام داراي تمدن آنچناني بوده ايم پس چرا اثري از دانشمند، شاعر، فيلسوف، پزشک و... و يا تأليفات آنها  به چشم نمي خورد؟ آخر مگر مي‌توان تمدن را بر دوش افراد بي سواد بنا کرد؟ چند تا ستون و سر ستون و کاخ و قبر پادشاهان که به قيمت خون آباء و اجداد ما ساخته شده که نشد تمدن!! اين در حالي است که شمار اين افراد بعد از اسلام از حد و حصر خارج است؟
براي حل اين معما چند گمانه زني وجود دارد:
اول اينکه ايرانيان قبل از اسلام ملتي باهوش نبوده اند، و به علم و دانش اهميتي نمي داده اند، لذا کسي از ميان آنها بر نخاسته است! اين نظر برخي مورخان غربي همچون گوستاولوبون و كلمان‏هوار و راولينسون است که صد البته با توجه به سيل دانشمندان ايراني بعد اسلام اين گزينه خود بخود از اعتبار ساقط است.
دوم: بعلت طبيعى و عادى؛ كه هرگاه تحولى در فكر و انديشه مردم پديد آيد و فرهنگى به فرهنگ ديگر هجوم آورد و افكار و اذهان را متوجه خود سازد، به نحو افراط و زيانبار فرهنگ كهن مورد بى مهرى و بى توجهى واقع مى‏گردد و آثار علمى و ادبى متعلق به آن فرهنگ در اثر بى توجهى و بى علاقگى مردم تدريجا از بين مى‏رود، که اين رأي استاد مطهري در کتاب «کتابسوزي ايران و مصر» است.
با همه احترام به نظر استاد، ولي با شواهدي که در دست داريم ايرانيان گرچه اسلام را با آغوش باز پذيرفتند ولي پذيرش اسلام باعث نشد تا به فرهنگ خود کاملاً پشت کنند، و برجا ماندن بسياري از آداب و رسوم ايراني از جمله زبان پارسي دليلي بر اين ادعاست. 
سوم:از آنجا که درس و مدرسه و سواد و معلومات در آيين موبدى منحصر به درباريان و روحانيان بود و ساير طبقات و اصناف ممنوع بودند، طبعا علم و كتاب رشد نمى‏كرد، زيرا معمولا دانشمندان از طبقات محروم بر مى‏خيزند نه از طبقات مرفه.
 اين گمانه هم چندان به معقول  به نظر نمي‌رسد، زيرا اگر چنين بوده چرا به نام حتي يک نفر انسان برجسته از ميان اين خانواده ها بر نمي خوريم؟ آيا ميتوان باور کرد که يک نفر آدم باهوش در ميان اين طبقه وجود نداشته باشد؟
چهارم: در ايران پيش از اسلام دانشمند و کتابخانه وجود داشته اما نام اين دانشمندان عَمداً بوسيله مسلمانان از صفحه روزگار محو شده و کتابخانه ها  هم سوزانده شده اند، لذا اثري از آن باقي نمانده است، که اين نظر باستان شناسان يهودي مشربي همچون سر جان ملکم خان انگليسي وشاگردان ملي گراي اوست.
...
پنجم: در هنگام ورود اسلام به ايران تمدني وجود نداشته است لذا مسلمانان نه تنها تمدن ايران را بر باد ندادند بلکه تمدني را به ايران آوردند که تا به امروز مصدر فخر و مباهات هر ايراني آزاده است، و آن تمدن اسلامي است.
اين همان چيزي است که آقاي پورپيرار در تحقيقات خود به آن رسيده اند، و شايد اين بهترين گزينه اي باشد که بتواند معماي خلأ علمي درايران پيش ازاسلام را توجيه نمايد، و گرنه دليلي ندارد ملتي که بعد از اسلام سيلي از دانشمند و انديشمند را به اسلام و جامعه بشري تقديم نمود، در تاريخ قبل از اسلامش حتي نامي  از يک شاعر ساده هم به چشم نخورد.
    شايد ذکر اين حقايق به مذاق بسياري از ملي گراها خوش نيايد و نگارنده اين سطور را به عَرَب زدگي متهم کنند، که البته اين عادت ديرينه اين افراد است و همين که بناي تاريخي يهود ساخته‌ي خود را در مقابل حقايق تاريخي لرزان مي بينند طرف مقابل را به عرب‌گرايي، آخوند گرايي واسلام گرايي متهم مي کنند، ولي من شخصاً از اين مارکها نه تنها ابايي ندارم که افتخار هم مي کنم، به دو دليل:
1-زماني که جلال آل احمد در اوج حکومت پهلوي کتاب معروف خود بنام «غرب زدگي» را منتشر نمودند به مذاق بسياري ازملي گراهاي دو آتشه خوش نيامد و يکي از اين ملي‌گراهاي يهودي مسلک بنام ابراهيم پورداود که با هر چه نام اسلام و عرب حساسيت داشت، وغرب زدگي را بهتر از عرب زدگي و اسلام زدگي مي دانست، طي مقاله يا کتابي به عنوان عرب زدگي ايشان را  عرب زده توصيف نمود، بهر حال وقتي آل احمد از ديد اينها عرب زده باشد، چرا ما نباشيم؟ 
2-به فرض اينکه اين اتهام درست باشد،  هر چه باشد شرف عرب زدگي از غرب زدگي و يهودي‌زدگي بهتر و بالاتر است، چرا که نقاط مشترک بين ما و عربها به مراتب از غربيها و يهوديها بيشتر است، تازه اگر نگاهي به ميراث فرهنگي خود بيندازيم متوجه خواهيم شد که دانشمندان و فرهيختگان ايراني در طول 1400 سال به اين سو(حد اقل پيش از عصر ناسيوناليست پهلوي) بيشتر آثار خود را به زبان عربي نگاشته اند و شاهکارهايي را هم در اين زبان آفريده اند، زيرا که نگاه آنها به زبان عربي، نگاهي فرا ملي و فرا قومي بوده وآن را زبان قرآن و زبان دين خود مي دانسته اند که به هيچ قوم و قبيله و ملتي تعلق ندارد، لذا آن را زبان تأليف و تدوين خود قرار دادند، و آثار خود را در قالب آن براي ما به ارث گذاشتند.
امروزه هر ايراني اگر با زبان عربي آشنايي نداشته باشد حداقل با 80% ميراث فرهنگي خود بيگانه است، چرا که بيشتر تأليفات دانشمندان گذشته ما (باستثناي يک سري ديوان اشعار فارسي) همه به زبان عربي تأليف شده اند، چطور مي توان سنگ ابن سينا و رازي و بيروني و فارابي و خوارزمي را به عنوان ستاره هاي درخشان آسمان ايران به سينه زد ولي نسبت به قانون و شفا و الحاوي و... اين بزرگان که به زبان عربي است، بيگانه بود؟ ديد تنگ نظرانه ناسيو ناليستها به زبان عربي کجا و ديد آن بزرگان کجا!؟

عظمت ما کجاست؟
واقعيت اين است که همه ي آن مجد و عظمتي که ما ايرانيان و مسلمانان به آن مي نازيم محصول بعد از ورود اسلام است، حتي فردوسي آن شاعر حماسه سرا و ناسيوناليستي که ملي گراها به آن افتخار مي کنند محصول بعد از اسلام است، اوضاع سياسي و اجتماعي ايران پيش از اسلام آنقدر نا عادلانه و بهم ريخته بود که اکثريت ايرانيان با ديدن عدالت و سماحت اسلام با آغوش باز اسلام را پذيرفتند، و آنهايي هم که نپذيرفتند مجبور به قبول اسلام نشدند براي مثال مردم طبرستان يا مازندران فعلي تا نيمه هاي قرن سوم بر آيين زرتشتي ماندند تا اينکه حسن بن زيد بن علي به حسين بن علي بن ابي طالب در آن منطقه يک دولت مستقل تشکيل داد و مردم آنجا به او گرويدند و مسلمان شدند.
البته من نمي دانم منظور ناسيوناليستها از عظمت ايران پيش از اسلام چيست؟ اگر منظور مجموعه اي از آثار باستاني مانند تخت جمشيد و نقش رستم و ايوان مداين است، که اين آثار اگر لکه ننگي بر تاريخ اين سرزمين نباشد، قطعا نشان از عظمت اين ملت نيست، زيرا که اين کاخها نه براي ملت بلکه براي شاهاني بنا شده که براي گستردن بساط عيش و نوش خود راضي شده اند رعيت بيچاره خود را از ساده ترين حقوق شهروندي محروم نمايند و خون آنها را در شيشه کنند و دسترنج و عرق جبين آنها را براي عيش و عشرت خود مصادره نمايند، ولي گويا براي عده‌اي عيش و نوش پادشاهان خيلي مهمتر از خواري و ذلت رعيت است!!
 واگر منظوراز عظمت، استقلال سياسي و تاج و تخت پادشاهان پيش از اسلام است، که اين استقلال سياسي و تاج و تخت پادشاهان گرچه با آمدن اسلام بر باد فنا رفت، اما اين حادثه براي ملت ايران همانقدر ميمون و فرخنده بود که براي شاهان و شاهزادگان نحس و نامبارک. زيرا که با آمدن اسلام مردمي که ساليان سال در زير يوغ شاهان و موبدان دست و پا مي زدند، توانستند چنان استقلالي پيدا کنند که در مدت اندکي از دامان خود  نه صدها بلکه هزاران شاعر، مفسر، مورخ، محدث، فيلسوف و متکلم و... را به جامعه بشري تقديم کنند، به عبارتي ديگر ورود اسلام گرچه پاياني براي اسقلال سياسي پادشاهان خودکامه ايران بود، اما درست آغازي براي اسقلال فکري و علمي ملتي بود که سالها طعم استقلال و عدالت را فراموش کرده بود، روي اين حساب کساني که براي اين عظمت دل مي سوزانند در واقع به حال پادشاهاني اشک ميريزند که صدها سال اشک ملت ما را در آورده بودند.
بجاي نازيدن به اين عظمت پوشالين خوب است ناسيوناليستها ليستي از دانشمندان ايراني و يا کتابهايي که توسط آنها تأليف شده است ارائه دهند تا بر همگان روشن شود که آنها آب در هاون نمي کوبند و دريا را شخم نمي زنند، تازه آنوقت است که مي توان مقايسه اي بين دست آوردهاي ايرانيان قبل و بعد از اسلام انجام داد، وسپس به قضاوت نشست که آيا ورود اسلام به ايران براي ما يک نعمت بوده است يا يک فاجعه؟ صرف ادعا که براي ما نان نمي شود!
  
هويت ايراني: 
يکي از شعارهايي که از زمان پهلوي به اين سو مرتبا بر روي آن تأکيد مي شود و شهروندان ايراني را به حفظ آن تشويق مي کند حفظ هويت ايراني است!
سؤالي که شايد براي هر ايراني پيش آمده باشد اين است که واقعا هويت ايراني چيست؟ چه ويژگيهايي دارد؟ چه شرايطي دارد؟ اگر يک ايراني در خارج از ايران بخواهد پيک هويت ايراني باشد بايد چکار کند؟ 
آيا معيار ايراني بودن به فارسي صحبت کردن است؟ در آن صورت افغانها و تاجيکها هم ايراني اند! در آنصورت مرحوم اقبال لاهوري ديگر لاهوري نيست، ايرانيست! چون از همه ما بهتر شعر فارسي سروده است؟ آيا معيار ايراني بودن بدنيا آمدن وزيستن در محدوده جغرافيايي ايران است؟ آيا معيار ايراني بودن فارس بودن است ؟ در آن صورت تکليف اقليتهاي قومي مانند ترکها، کردها، بلوچها و... چه مي شود؟ آيا معيار ايراني بودن داشتن شناسنامه ايراني است؟ شايد هم براي بعضي ناسيوناليستهاي کوردل معيار ايراني بودن بازگشت به دين باستاني زرتشت باشد که دراين صورت اکثريت قريب به اتفاق ايرانيان فعلي ايراني نيستند، و بايد جل و پلاسشان را جمع کنند! اگر هويت ايراني گفتار نيک و کردار نيک وپندار نيک است که  اين ويژگيها خاص ايرانيان نيست، بلکه همه اديان بنوعي از آن دم مي زنند.
واقعيت اين است که هويت ايراني منهاي اسلام، هويتي تعريف نشده و ناقص  است. تاريخ اين مرز و بوم ثابت کرده که اين ملت بارها مورد تاخت وتاز اقوام بيگانه واقع شده است و اديان مختلفي در آن ظهور کرده است اما هيچکدام از اين اديان شانس ماندن در وجود اين ملت را نداشته است بجز اسلام، مي دانيد چرا؟ چون اسلام با تمام خصوصيات روحي و رواني اين ملت و همه بشريت همخواني دارد، چون اسلام دين فطرت است:)فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ [الروم : 30]( يعنی:( پس‌ روي‌ خود را براي‌ دين‌ خالص‌ مستقيم‌ نگهدار، فطرتي‌ است‌ كه‌ خدا انسان‌ را بر آن‌ خلق‌ كرده‌ است‌، هيچ‌ تغييري‌ براي‌ خلقت‌ خدا نيست‌، آن‌ دين‌ پا برجائي‌ است ولي‌ بيشتر مردم‌ نمي‌دانند‌.)  کساني که مي خواهند اين هويت را جداي از هويت اسلامي 1400 ساله اين مرزو بوم تعريف کنند نادانسته آب در هاون مي کوبند، زيرا که قيچي کردن 1400 سال تاريخ اين سرزمين در حکم بي هويت کردن مردمي است که اسلام جزيي از گوشت و خون و پي آنها شده است.
شايد به خاطرهمين تفکيک بين هويت ايراني و هويت اسلامي بسياري از ايرانياني که به جوامع غربي مهاجرت مي کنند خيلي زود در اين جوامع ذوب مي شوند و بعضاً از غربيها هم غربي تر مي شوند، واز ايراني بودن آنها تنها ادعايي بيش باقي نمي ماند، زيرا يک ايراني در غرب منهاي اسلام چيزي ندارد تا از هويت خود به نمايش بگذارد جز ادعاهاي توخالي يا برپايي برخي مراسم خاص ايرانيان از قبيل عيد نوروز و سيزده بدر و غيره که البته اين مراسم را ملتهاي ديگر هم جشن مي گيرند. اصرار اين افراد بر تفکيک ايندو نتيجه‌اش بي هويتي و ذوب شدن در هويت ديگران است و بقول معروف مي خواهند راه رفتن ديگران را ياد بگيرند راه رفتن خود را هم فراموش مي کنند. 
 اين در حالي است که اين وضعيت براي ديگر مسلمانان نظير ترکها، عربها، هندي‌ها و پاکستاني‌ها و... متفاوت است، اين افراد در کنار حفظ هويت ملي خود سعي در حفظ هويت اسلامي خود هم دارند، لذا در جوامع غربي تشکلهاي بانفوذي دارند که نه تنها توانسته هويت اين مهاجرين در اين کشورها را حفظ کند، بلکه توانسته اند بر شهروندان کشور ميزبان نيز تأثير گذارند و سيل کساني که روز به روز به اسلام مي پيوندند شاهدي بر اين مدعاست.
 کوته سخن آنکه  تشديد احساسات ملي در ميان ملتهاي اسلامي سوغات شوم استعمار و دستگاههاي يهودي و صهيونيستي براي جدا کردن و منزوي نمودن بيش از پيش ملتهاي اسلامي است، به عبارت ديگر :
تشديد احساسات ناسيوناليستي=انزواي بيشتر، بي هويتي بيشتر، اسلام ستيزي بيشتر

اسلام ومليت
اصولاً اسلام با مليت سر جنگ ندارد، و دليل آن يک ميليارد و نيم مسلمان است که از مليتهاي مختلف به اسلام گرويده اند و اسلام مليت آنها را به رسميت شناخته است.
اسلام اختلاف زبانها و رنگها را يکي از نشانه هاي خداوند مي داند :(وَمِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَأَلْوَانِكُمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّلْعَالِمِينَ [الروم : 22]) يعني: (و از نشانه هاي او آفرينش آسمانها و زمين و گوناگوني زبانهايتان ورنگهايتان است، يقيناً در اين، نشانه هايي براي دانايان است) و اختلاف اقوام و قبائل را بهانه اي براي شناخت بيشتر بين آنها جهت کسب تقوا مي داند: (يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ [الحجرات : 13] يعني اي مردم! ما شما را از زن و مرد آفريديم و شما را ملتها و قبيله ها قرار داديم تا همديگر را بشناسيد، براستي گرامي‌ترين شما نزد خدا با تقواترين شماست، بي شک خداوند بسياردانا و آگاه است).
   اسلام با تعصب کورکورانه و جاهلانه ي ناسيوناليستي در هر شکل و هرنوع سر جنگ دارد، و لذا در يکي از غزوات پيامبر خدا صلي الله عليه و سلم، يکي از مهاجرين يکي از انصار را کتک زد، انصاري قبيله خود را به کمک طلبيد و مهاجري مهاجرين را به کمک خواست، اين خبر به گوش پيامبر خدا رسيد فرمودند:(اين شعارهاي جاهليت چيست که سر مي دهيد؟) گفتند: يا رسول الله مردي از مهاجرين مردي از انصار را زده است! فرمودند: (دَعُوهَا فإنهَا مُنتِنَة.يعني: اين -تعصبات قومي وقبيله اي- را رها کنيد که بوگندوست) و متأسفانه امروزه اين بوی گند با حمايت صهيونيسم جهانی سراسر جهان اسلام را فرا گرفته است.
کوته سخن آنکه ما براي بدست آوردن مجد و عظمت از دست رفته خود راهي جز بازگشت به اصل خود که همان اسلام است نداريم، و کوبيدن بر طبل مليت فارسي، کردي، ترکي، عربي و.... تنها ما را در ميان امت اسلامي منزوي تر کرده و روح اخوت اسلامي ما را کمرنگ تر مي کند  و بقول آن خليفه ي فرزانه ي راشد حضرت عمر بن خطاب که خدايش از او خوشنود باد: (إِنَّا كُنَّا أَذَلَّ قَوْمٍ فَأَعَزَّنَا اللهُ بِالإِسْلامِ، فَمَهْمَا نَطْلُبِ الْعِزَّ بِغَيْرِ مَا أَعَزَّنَا اللهُ بِهِ أَذَلَّنَا اللهُ) يعني: ما خوارترين اقوام بوديم و خداوند ما را با اسلام عزت داد، و اگر عزت را در چيزي غير از آنچه خدا وند ما را عزت داده جستجو کنيم خداوند ما را خوار خواهد نمود.

0 نظرات:

ارسال یک نظر